شنیدم بی وفایی کرده ای جانم به قربانت
بگوید نارفیقی دیگری دی بوده مهمانت
چرا از من گسستی دل به شیدایی دگر بستی
مگر جانا نمی دانی بوم در بند زندانت
کشم دست از جهانی گر کسی دیگر کشد نازت
چرا از من کشیدی دست و بستی هر دو چشمانت
تو گفتی تا ابد هرگز نمی گردی جدا از من
نمی دانم چرا ناگه شکستی عهد و پیمانت
چنین با من چرا کردی مگر کاری خطا کردم؟
بگوبا من تو آخر بر جفایت چیست برهانت
زد آتش بر نهادم تا بگفت از عشق نو پایت
به گیسویت قصم زیبا بمیرد دل ز هجرانت
دمی یادت نکرد اما نرفت از خاطرت خاموش
خیانت هم پس از عمری شد آخر عجر احسانت